روزای شلوغ اسفند
روزای اسفند روزلی خیلی شلوغیه. عید خونه تکونی خریدای عید ...سفر زیارتی.... آرسنم از روزی که رفته مهد شوق مهدش بیشتر از قبل شده. با مربیش انس گرفته..واقعا خوشحالم لجبازی هاش سرجاشه عصبانی که می شه داد زدنا وسیله پرت کردنا ...تنبیه بدنی براش اصلا ندارم . ولی محرمیت چرا. یه مقدار از رفتارش اقتضای سنی یه مقدارشم برمیگرده به محیط.طبیعت و تربیت. برا کم ردن عصبانیتش بیشتر از روزهای گذشته نیاز به صبر و عمل دارم. عمل یه عمل و بازخورد مناسب. الهی یاورم باش
نویسنده :
بابا و مامان
12:13
اولین روز مهد
امروز اولین روزی هست که پسر گلم میره مهد. دیروز براش کیف و دفتر....گرفتیم کلی ذوق داشت.
نویسنده :
بابا و مامان
11:06
پایان سه سالگی
عرفان جونم به دنیا اومد
عرفان ناز عمه 8 شهریور 1394 ساعت یازده شب به دنیا اومد قدمت مبارک عمه جون ...
نویسنده :
بابا و مامان
14:43
فرشته کوچولوی عمه
تولد زیباترین هدیه خدا که مانند سروشی روح بخش به زندگی تان نور امید دمید را تبریک میگیم. قدمهای کوچکش برایتان پر از خیر و برکت باشد ...
نویسنده :
بابا و مامان
14:35
متنی زیبا از یک دوست
هيچچيز به قدر ديدن يک مادر با بچهاش روحپرور نيست و هيچچيز حس حرمت و تقديس ما را هنگام تماشاي مادري که بچههايش وي را احاطه کردهاند، بيدار نميکند» يوهان ولفگانگ گوته
نویسنده :
بابا و مامان
10:20
تقدیم به همسر عزیزم
همسر عزیزم از وقتی خانه عشقت پناه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق بهترین را نصیب من کرده است. روزت مبارک عشقم
نویسنده :
بابا و مامان
9:04
پیشواز روز مرد
تو زندگی هیچ چیز بهتر از داشتن همراه خوب نیست. کسی که وقتی زیر بارون توی اون قسمت از مسیری که تاکسی خور نیست، داری خیس میشی و از سرما به خودت میلرزی، بهت زنگ بزنه و بگه دارم میام دنبالت، صبح لباس گرم نپوشیده بودی. کسی که وقتی توی تب و لرز ویروسی که تو تنت لونه کرده،داری هذیون میگی با چشمای نگرانش سوپ داغی رو که خودش درست کرده و از مزه اش هم هیچی نمیفهمی رو، به زور به خوردت بده و تو ،تو همون هذیون ها به این فکر کنی که با این حالت اون آشپزخونه بهم ریخته رو چطوری جمع و جور کنی. کسی که وقتی سرکاری و کسالت انجام دادن کار همه وجودتو گرفته ،تصور تموم شدن ساعت کاری و برگشتن به خونه ای که پر طنین صداشه تو رو پر شوق زندگی و امید دوباره کنه. ...
نویسنده :
بابا و مامان
11:52
پیمان
چند روز پیش بحث انتخاب اسم واسه نی نی کوچولوی داداشم بود.قراره به امید خدا پسردار بشن. هر کی یه اسمی می گفت .بعد نظرای جورواجور بابام به شوخی از آرسن پرسید بگو ببینم چه اسمی واسه نی نی بزاریم. برگشت گفت :پیمان آی خندیدیما از اون روز به بعد آرسن اسم پسرداییشو پیمان گذاشته.
نویسنده :
بابا و مامان
10:30