آرسنم سرماخورده خدا
بیشتر از یه هفته بود که هی این مطب هی اون مطب . مامانی جونم بدجور سرما خورده بودی . بعد 8 روز دوا
و دکتر وضعیتت بهتر نشد که بدتر شد صبح روز شنبه دوبار بردیمت بیمارستان دکتر گفت برونشیولیت گرفتی
چون داروها هیچ کدوم جواب نداده بود گفت بهتره بستریت کنیم . بدترین جا وقتی بود که دنبال رگت می
گشتن تا سرنگ و سرم بهت بزنن . نتونستم چشامو به چشات بدوزم چشام پر شد وقتی صدای جیغتو
شنیدم گفتم خدا این بچه مگه چقدر تحمل داره . قربون مصلحتت برم خدا. بازم شکر . خیلی ناراحت بود همون
لحظه از یکی ازدوستام برام اس ام اس رسید : هر جا هستی همین الان بگو خدایا شکر و راضی ام به رضای
تو . تو کار خدا موندم این پیغامی بود از طرف خدای خوبم . الهی هر لحظه شکرت وضع می تونست خیلی بدتر
از این باشه ولی لطف تو شامل حالمون بوده . پسرم بستریت کردم و سه روزی و با مامانی رو تخت
بیمارستان بودی شب اول طرفای 4 بود که مامانی رو صندلی خوابش برد . شرایط سختی بود جیغ و داد بچه
ها و سرفه های تو . بخور دادنا ...روز بعدش آرسنم حالت یکم بهتر بود بخور کار خودشو کرده بود شیطون
شده بودی تا عصری همین طور نیم ساعتی می خوابیدی دوباره بیدار باش . امان از شب که با اون گریه
های سوزناکت مامانی رو از پا در آوردی دیگه نمی دونستم چیکار کنم گاه رو دوشم می ذاشتم گاه بغلم
گاهی رو پاهام برات لالایی می گفتم بالا پایین مینداختم هیچ کدوم فایده ای نداشت . تو اتاق ما دختر سه
ماهه ای بود که اونم از سرفه زیاد به جیغ و داد افتاده بود وقتی جیغ و داد اونو می شنیدی گریه هات بیشتر
و بیشتر می شد خلاصه شرایط سختی بود بلاخره طرفای 2 شب آروم شدی .روز سوم بعد تایید دکتر و تجویز
دارو اومدیم خونه هیچ جا خونه آدم نمی شه . هنوزم صدای بچه ها تو گوشمه صدای امیر علی که از تب 39.5
درجه ای به ناله و زاری افتاده تو تب می سوخت پاشویه و آمپول و شیاف جواب نمی داد از تب زیاد پاها و
دستاش بی حرکت بود . خدایا خودت کمک حالش باش و شفاش بده .همه مریضارو شفا بده خدا. آرسنم
امروز 11 روز از سرماخوردگیت می گذره و شکر خدا حالت بهتره قیافت خیلی دیدنی می شه وقتی با سرنگ
آسپرین آب شده بهت میدم .
بازم میگم من قوی ،شجاع . آخه آرسنم آرسن یعنی شجاع ،قهرمان